نوشته های یک شیرین



چنند روز پیش به مبین زنگ زدم.خیلی گرم احوال پرسی کردیم منم چون عادت ندارم حرفی تو دلم بمونه دلخوریامو گفتم.به طرز باور نکردنی ای کدورتا از بین رفت و ما نزدیکه دو ساعت با هم تلفنی حرف زدیم.هنوزم برام جای تعجبه که با آدمی که نمیشناسم و تا حالا ندیدمش دو ساعت چی میگفتم!!!!
امروز سه روز بیخوابی رو جبران کردمبعد از ظهرم با سوگند(همکلاسی تو کلاس خیاطی) رفتیم یه کافه از همه چی گفتیمدلم خیلی تنگ نشده بود ولی دوست داشتم این یهویی دیدنا رو. از امروز خیللی یادم نیست ولی الان که ساعت 4 صبحه یه چیزی خیلی تو مخمه میخوام موهامو بزنم

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اخبار روز ردپای آبی خريد و فروش سيم کارت فلزیاب فراز طراحی داخلی و دکوراسیون Christopher سوالات ضمن خدمت شیوه های موثر تشویق و تنبیه در تعلیم و تربیت وبلاگ طلا روش های کسب در آمد از اینترنت